چشمم به تکهروزنامهی کهنهای افتاد. تاریخش به زمستانی برمیگشت که اینگرید با ریگو آشنا شده بود. آن را اینگرید به من داده بود، آخرینباری که دیدمش. موقع خوردن شام شروع کرد به حرف زدن دربارهی آن روزها. از ساکش یک کیف پول پوست تمساح درآورد و از داخل کیف پول، تکهروزنامه را که با دقت تا خورده و تمام این سالها پیش خودش نگه داشته بود. یادم میآید آن لحظه سکوت کرد. نگاهش حالت عجیبی داشت. انگار میخواست باری را که از مدتها پیش روی دوشاش سنگینی میکرد، بردارد و بسپارد به من. یا شاید حدس میزد که من هم بعدها راه میافتم و دنبالش میگردم.
خرید کتاب ماه عسل
جستجوی کتاب ماه عسل در گودریدز
معرفی کتاب ماه عسل از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب ماه عسل
خرید کتاب ماه عسل
جستجوی کتاب ماه عسل در گودریدز





