این کتاب میکوشد تا با استناد به آثار شش فیلسوف بزرگ راهحلهایی برای مشکلات روزمره ما ارائه کند. با خواندن این کتاب از سقراط میآموزیم که عدم محبوبیت را نادیده انگاریم؛ سنکا به ما کمک میکند تا بر احساس یأس و ناامیدی غلبه کنیم؛ و اپیکور بیپولی ما را چاره میکند. مونتنی راهنمای مناسبی برای درمان ناکارآییهای ماست؛ عشاق دلشکسته میتوانند با خواندن آثار شوپنهاور تسلی خاطر یابند؛ و کسانی که در زندگی با سختیهای زیادی روبرو هستند با نیچه همذاتپنداری خواهند کرد. «تسلیبخشیهای فلسفه» یکی از آخرین آثار آلن دوباتن است که تاکنون بیش از دویست هزار نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است؛
خرید کتاب تسلی بخشی های فلسفه
جستجوی کتاب تسلی بخشی های فلسفه در گودریدز
معرفی کتاب تسلی بخشی های فلسفه از نگاه کاربران
اتفاقى عجيب...
بار اولى كه اين كتاب را خواندم به معناى واقعى برايم زجر آور و غيرقابل تحمل بود،تا حدى كه نيمه كاره رهايش كردم.و اما بار دوم...آه كه چقدر برايم شيرين و جذاب بود!و چقدر در اين دوره ى زندگى،به اين تسلّى ها نياز داشتم.و چقدر درست و سنجيده فرموده اند كه @هر كتابى را بايد در زمان مخصوص خودش خواند،زمانى كه ذهن آبستن تفكر آن كتاب است و به بسترى براى زايش نياز دارد.@
فلسفه از دو بخش فيلو و سوفيا تشكيل شده كه به معناى عشق به حكمت است.دورانى بود كه اين عشق به حكمت نزد مردم كوهپايه بود،توسط مردم خوانده مى شد و حتى در مدارسى،به آنان آموزش داده مى شد.اما چه شد كه در گذر زمان،كوهنوردانى آن را از ميان مردم كوهپايه ربودند و آن را بر قله هاى مرتفع،دور از دسترس مردم نهادند؟نمى دانم.اما خوشحالم كه دو باتن از معدود كسانى ست كه مى خواهد فلسفه را دوباره به ميان مردم كوهپايه بازگردانَد و به نظرم تا حد زيادى موفق بوده است.
در فصل اول با سقراط مواجه مى شويم.او با روش پرسش و پاسخ خاصِ خودش،به خواننده نشان مى دهد كه چطور نسبت به هرچيزى شكّاك باشد،هر آداب و رسومى را از فيلتر منطق و استدلال بگذرانَد و آگاه باشد كه @اگر ميليون ها نفر يك كار اشتباه را انجام دهند،آن كار كماكان اشتباه است@ و محبوبيت،هرگز معيارى براى تشخيص درستى يا نادرستى يك قانون،رسم فرهنگى،باور اخلاقى و به طور كلى،يك گزاره نيست.
فصل دوم مرا با اپيكور آشنا كرد.فردى تا قبل از خوانش كتاب،در نظرم شخصى شكم باره مى نمود كه لذت هاى ناچيز و بدوى را مبناى زندگى مى نهد؛و دو باتن مرا از اشتباه بزرگم آگاه كرد.اپيكور از سعادت زندگى سخن مى گويد،يعنى از لذت.اما چه لذت هايى؟او مى گويد كه ٣ چيز در دنيا هست كه مى تواند به تنهايى لذت زندگى انسانى را تامين كند و از قضا ارتباط چندانى هم با مال و ثروت ندارد:دوستى-آزادى و رهايى از قيد و بند ها-تفكر .درست است كه ثروت نيز نقش انكار ناپذيرى را در اين قضيه عهده دار است،اما فرد فقيرى كه از اين موارد بهره مند است هرگز بدبخت نخواهد بود و ثروتمندى كه از آنها بى بهره است خوشبختى را تجربه نمى كند.
سِنِكا فيلسوف رواقىِ محبوب من در فصل سوم به ميدان تسلى بخشى مى آيد و ما را براى مواجهه با اتفاقات ناگوار زندگى آماده مى كند.او مى گويد كه هميشه بايد به فكر بدترين اتفاقات در زندگى بود و در صورت ممكن آن ها را به طور خودخواسته و موقتى تجربه كنيم تا هنگام وقوع آن ها شوكه و عنان گسيخته نشويم؛و هميشه به اين نكته توجه كنيم كه جهان هيچ چيز به ما بدهكار نيست و علاقه اى هم به خواسته هاى ما از خودش ندارد!
و اما فصل چهارم...با شخصى متفاوت روبرو مى شويم،متفكرى به نام مونتين.اين فصل به قدرى برايم خوب و لذت بخش بود كه باعث شد ستاره اى ديگر به امتيازم بيفزايم و تورق آثار مونتين را در اولويت خويش بنهم.مونتين بى رحم است،او بشر را از عرش به فرش پايين مى كشَد،با دستانش،جامه و نقاب بشر را از تَنش مى كَنَد،آينه ى تمام قَدِ مخصوص خودش را روبرويش قرار مى دهد و او را مجبور مى كند كه خود را عريان و برهنه، با تمام نقصان ها و نابسندگى هايش،در آينه تماشا كند و بفهمد كه آنقدر ها هم كه فكر مى كند،قدرتمند و برتر و @اشرف@ نيست.
شوپنهاور،آن پيرمرد بدبين در فصل ششم از اراده ى حيات رونمايى مى كند.به خواننده يادآورى مى كند كه تمام اين قيل و قال هاى عاشقانه و مشكلات متعددى كه در پَسِ روابط رمانتيك جريان دارد،تماماً در خدمت يك چيز است:اراده ى حيات يا به قول خودمان توليد مثل و بقاى نسل.شما عاشق كسى مى شويد چون ذهن ناخودآگاه شما مى پندارد كه آن شخص،بهترين گزينه براى توليد فرزندان آرمانى و كامل است.محبوبتان به شما دستِ رد مى زند چون در ناخودآگاهش شما را گزينه ى مناسبى براى توليد! فرزندان خوب و متعادل نمى داند.پس اگر با دل شكستگى مواجه شديد بدانيد كه مسئله شخصى نيست و به خود نگيريد،اين ذات بشر است.
و ميرسيم به فصل آخر...نيچه.اين انسان،آنقدر برايم دوست داشتنى و عظيم الشأن است كه حتى نامش هم به تنهايى تسلى بخش است.اين بزرگمرد،براى مبارزه با سختى هاى زندگى به ميدان مى آيد و دوشادوش شما مى جنگد.به شما مى گويد اين سختى ها هستند كه موجب پيشرفت انسان مى شوند،رضايت و شادمانى در پَسِ سختى ها درانتظار ما هستند،هر چقدر طالب شادى و خوشبختى بيشترى هستيد،بايد پذيراى سختى ها و بدبختى هاى بيشترى باشيد؛@خوشبختى و بدبختى دو خواهر دوقلو هستند،يا باهم بزرگ مى شوند يا باهم كوچك مى مانند.@
به نظرم،دو باتن فرصت خوبى را براى آشتى دوباره با فلسفه فراهم كرده،پس چرا از آن استفاده نكنيم؟
٤.٥ از ٥ ستاره.
مشاهده لینک اصلی
تسلی بخشی های فلسفه، کتابی بود که با ورق زدن تک تک صفحاتش با خودم میگفتم: @اینو همه باید بخونن!@. زبان کتاب اونقدر روان و درکش چنان راحته که جملات به زیبایی به دل میشینن و از خوندنش بی اندازه لذت خواهید برد.
این کتاب از چند بخش تشکیل شده، دیدگاه فلاسفه مختلف در رابطه با این مباحث از زندگی در هر بخش از کتاب بحث شده و مسلما قرار نیست با تک تک موضوعاتی که مطرح شده موافق باشیم، اما میخونیم و فکر میکنیم به راه حل هایی که برای طی کردن مسیر زندگی ارائه شده، و مقایسه شون میکنیم با راه حل هایی که خودمون سالهاست انتخاب کردیم.
تسلیبخشی در مواجهه با عدم محبوبیت
در رابطه با این تسلیبخشی از سقراط میخونیم، از عدم محبوبیتش و اینکه چطور با این وضعیت کنار اومد. میخونیم که هرگز قرار نبوده محبوب همه و همه ی آدمهای روی کره زمین باشیم، قراره نبوده مورد تایید و محبوبیت تکتک اطرافیانمون قرار بگیریم. سقراط به ما تردید رو یاد میده، تردید به اینکه اگر مردم عام به یه گزاره معتقدند، همچنان احتمال غلط بودنش وجود داره و ما نباید به سادگی نگاهمون رو به سمت نگاه عام تغییر بدیم.
تسلیبخشی در مواجهه با کمپولی
در این بخش یه نمودار وجود داره؛ نموداری که نسبت مقدار پول خرج شده ( محور افقی نمودار) رو با سطح خوشبختی (محور عمودی نمودار) بررسی کرده. نمودار میگه هرچقدر به مقدار پول خرج شده اضافه بشه، سطح خوشبختی هم بالاتر میره. اما این بالا رفتنِ سطح خوشبختی یه جا متوقف میشه و هرچقدر مقدار پول خرج شده بالاتر بره، سطح خوشبختی همچنان در یه خط صاف قرار داره و این به خاطر اینه که خوشبختی و پول قرار نیست همیشه کنار هم باشن.
این بخش از اهمیت دوستی میگه، از حسی که اگر در دل نداشته باشیم عظیمترین ثروتها هم خوشبختمون نمیکنن. و میخونیم که ممکنه دستیابی به خوشبختی دشوار باشه، اما موانعش عمدتا مالی نیستن. درواقع باید از خودمون بپرسیم؛ اگر به فلان چیزی که مشتاقانه میخوامش برسم، این احساس کمبود بالاخره دست از سرم برمیداره؟ یا همیشه و همیشه قراره بیشتر بخوام و هرگز خوشبختی بیشتری احساس نکنم؟
تسلیبخشی در مواجهه با ناکامی
این بخش از اینکه ناکامیها رو بعنوان جزء جداییناپذیر زندگی بپذیریم حرف میزنه. تا از امیدواری ای که بهش عادت کردیم دست برداریم و هرگز ناامید و عصبانی نشیم. تا در ذهنهامون هک کنیم که @هر اتفاقی ممکنه بیفته@ و بعد از رخ دادنش دچار شوک نشیم و با خودمون نگیم @هیچوقت فکر نمیکردم این اتفاق بیفته!@. فصل فوقالعادهای بود و به سادگی و زیبایی از آماده بودن برای بدترین اتفاقهای زندگی گفت. درسته یاد گرفتنش تلخه و سخت، اما گاهی راه دیگهای نداریم شاید. هرچند گاهی اوقات تمام این آمادگی، چیزی از دردی که اون اتفاق همراه خودش خواهد داشت کم نمیکنه.
تسلیبخشی قلب شکسته
در این تسلیبخشی، شوپنهاور میخواد ما رو از انتظاراتی خلاص کنه که باعث ایجاد درد میشن. وقتی در رابطه شکست خوردیم، شاید آرامشبخش باشه که بشنویم خوشبختی هرگز جزئی از برنامه نبوده، هرگز قرار نبوده با اطمینان قدم برداریم و ته دلمون بگیم قراره با این رابطه خوشبخت بشیم. و اگه این کارو کردیم، تمام مدت در اشتباه بودیم. شوپنهاور معتقده این اشتباهه که فکر کنیم @زندگی میکنیم تا خوشبخت باشیم!@. درواقع به عقیده ی شوپنهاور، بهتره همیشه در مسیر ناامیدی از دنیا زندگی کرد تا هرگز در مواجهه با خوشبختیهایی که برخلاف تلاش های ما حاصل نمیشن ناامید نشد.
تسلیبخشی در مواجهه با سختیها
نیچه در این فصل، از سختیها بعنوان جزء جدایی ناپذیر مسیر زندگی اسم میبره. اینکه هرگز بدون گذران درد، لبخند رضایتِ خاطر بابت تموم شدن سختی و زنده شدن دوباره ی حس زندگی حاصل نمیشه. نیچه معتقد بود انتخاب مسیر راحتطلبی و کشیدن دندونی که درد میکنه هرگز راهحلی درستی نبوده و به نظرش با کنار گذاشتن و خار شمردن دردهامون، تنها یک @خودِ@ مصنوعی از خودمون خواهیم ساخت؛ خودی که دیگه شباهتی به ما و خواستههای قلبیمون نداره. نیچه چهجور میخواست که با مشکلاتمون روبرو بشیم؟
و کار ندارم با اینکه اگه سالها در طلب چیزی باشیم که رسیدن بهش دست خودمون نیست، و سالها حسرت نداشتنش رو بخوریم و در فکر نداشته ی عزیزمون باشیم، چقدر ممکنه تحلیل بریم و نگاهمون یک طرفه بشه و سالها در حسرت اون خواسته درد بکشیم.
در آخر باید بگم ورق زدن تسلیبخشیهای فلسفه تا این حد دلچسبه که بعد از تموم کردن هر بخش دلت میخواد کتاب رو ببندی، بلند بشی و با مرور جملاتی که خوندی قدم بزنی، قدم بزنی و سعی کنی لحظاتی رو با اون افکار بگذرونی و ببینی تا چه اندازه بهشون پایبندی؟ تا چه اندازه باید ضمیمه ی کارها، حرفها و ذهنت بشن؟ و حتی تا چه اندازه فکر میکنی باهاشون مخالفی؟
پ.ن: نکاتی که برای هر بخش نوشتم تنها قسمت کوچیکی بود از مطالبی که کتاب بهشون اشاره کرده، و مسلما نتونستم از تمام موضوعات هر بخش بنویسم.
پ.ن۲: امشب که درمانده و در جستجوی یه جواب آرامشبخش این کتاب رو باز کردم، جای خالی یک تسلیبخشی رو عمیقا توی این کتاب حس میکنم؛ تسلیبخشی در مقابل بیرحمی آدمها، در مقابل سنگدلیهاشون و رفتارهایی که چیزی کم از رفتار یه موجود چهارپا ندارن.
تسلیبخشی در مواجهه با ترسیدن از آدمها کجاست؟
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب تسلی بخشی های فلسفه
خرید کتاب تسلی بخشی های فلسفه
جستجوی کتاب تسلی بخشی های فلسفه در گودریدز
بار اولى كه اين كتاب را خواندم به معناى واقعى برايم زجر آور و غيرقابل تحمل بود،تا حدى كه نيمه كاره رهايش كردم.و اما بار دوم...آه كه چقدر برايم شيرين و جذاب بود!و چقدر در اين دوره ى زندگى،به اين تسلّى ها نياز داشتم.و چقدر درست و سنجيده فرموده اند كه @هر كتابى را بايد در زمان مخصوص خودش خواند،زمانى كه ذهن آبستن تفكر آن كتاب است و به بسترى براى زايش نياز دارد.@
فلسفه از دو بخش فيلو و سوفيا تشكيل شده كه به معناى عشق به حكمت است.دورانى بود كه اين عشق به حكمت نزد مردم كوهپايه بود،توسط مردم خوانده مى شد و حتى در مدارسى،به آنان آموزش داده مى شد.اما چه شد كه در گذر زمان،كوهنوردانى آن را از ميان مردم كوهپايه ربودند و آن را بر قله هاى مرتفع،دور از دسترس مردم نهادند؟نمى دانم.اما خوشحالم كه دو باتن از معدود كسانى ست كه مى خواهد فلسفه را دوباره به ميان مردم كوهپايه بازگردانَد و به نظرم تا حد زيادى موفق بوده است.
در فصل اول با سقراط مواجه مى شويم.او با روش پرسش و پاسخ خاصِ خودش،به خواننده نشان مى دهد كه چطور نسبت به هرچيزى شكّاك باشد،هر آداب و رسومى را از فيلتر منطق و استدلال بگذرانَد و آگاه باشد كه @اگر ميليون ها نفر يك كار اشتباه را انجام دهند،آن كار كماكان اشتباه است@ و محبوبيت،هرگز معيارى براى تشخيص درستى يا نادرستى يك قانون،رسم فرهنگى،باور اخلاقى و به طور كلى،يك گزاره نيست.
فصل دوم مرا با اپيكور آشنا كرد.فردى تا قبل از خوانش كتاب،در نظرم شخصى شكم باره مى نمود كه لذت هاى ناچيز و بدوى را مبناى زندگى مى نهد؛و دو باتن مرا از اشتباه بزرگم آگاه كرد.اپيكور از سعادت زندگى سخن مى گويد،يعنى از لذت.اما چه لذت هايى؟او مى گويد كه ٣ چيز در دنيا هست كه مى تواند به تنهايى لذت زندگى انسانى را تامين كند و از قضا ارتباط چندانى هم با مال و ثروت ندارد:دوستى-آزادى و رهايى از قيد و بند ها-تفكر .درست است كه ثروت نيز نقش انكار ناپذيرى را در اين قضيه عهده دار است،اما فرد فقيرى كه از اين موارد بهره مند است هرگز بدبخت نخواهد بود و ثروتمندى كه از آنها بى بهره است خوشبختى را تجربه نمى كند.
سِنِكا فيلسوف رواقىِ محبوب من در فصل سوم به ميدان تسلى بخشى مى آيد و ما را براى مواجهه با اتفاقات ناگوار زندگى آماده مى كند.او مى گويد كه هميشه بايد به فكر بدترين اتفاقات در زندگى بود و در صورت ممكن آن ها را به طور خودخواسته و موقتى تجربه كنيم تا هنگام وقوع آن ها شوكه و عنان گسيخته نشويم؛و هميشه به اين نكته توجه كنيم كه جهان هيچ چيز به ما بدهكار نيست و علاقه اى هم به خواسته هاى ما از خودش ندارد!
و اما فصل چهارم...با شخصى متفاوت روبرو مى شويم،متفكرى به نام مونتين.اين فصل به قدرى برايم خوب و لذت بخش بود كه باعث شد ستاره اى ديگر به امتيازم بيفزايم و تورق آثار مونتين را در اولويت خويش بنهم.مونتين بى رحم است،او بشر را از عرش به فرش پايين مى كشَد،با دستانش،جامه و نقاب بشر را از تَنش مى كَنَد،آينه ى تمام قَدِ مخصوص خودش را روبرويش قرار مى دهد و او را مجبور مى كند كه خود را عريان و برهنه، با تمام نقصان ها و نابسندگى هايش،در آينه تماشا كند و بفهمد كه آنقدر ها هم كه فكر مى كند،قدرتمند و برتر و @اشرف@ نيست.
شوپنهاور،آن پيرمرد بدبين در فصل ششم از اراده ى حيات رونمايى مى كند.به خواننده يادآورى مى كند كه تمام اين قيل و قال هاى عاشقانه و مشكلات متعددى كه در پَسِ روابط رمانتيك جريان دارد،تماماً در خدمت يك چيز است:اراده ى حيات يا به قول خودمان توليد مثل و بقاى نسل.شما عاشق كسى مى شويد چون ذهن ناخودآگاه شما مى پندارد كه آن شخص،بهترين گزينه براى توليد فرزندان آرمانى و كامل است.محبوبتان به شما دستِ رد مى زند چون در ناخودآگاهش شما را گزينه ى مناسبى براى توليد! فرزندان خوب و متعادل نمى داند.پس اگر با دل شكستگى مواجه شديد بدانيد كه مسئله شخصى نيست و به خود نگيريد،اين ذات بشر است.
و ميرسيم به فصل آخر...نيچه.اين انسان،آنقدر برايم دوست داشتنى و عظيم الشأن است كه حتى نامش هم به تنهايى تسلى بخش است.اين بزرگمرد،براى مبارزه با سختى هاى زندگى به ميدان مى آيد و دوشادوش شما مى جنگد.به شما مى گويد اين سختى ها هستند كه موجب پيشرفت انسان مى شوند،رضايت و شادمانى در پَسِ سختى ها درانتظار ما هستند،هر چقدر طالب شادى و خوشبختى بيشترى هستيد،بايد پذيراى سختى ها و بدبختى هاى بيشترى باشيد؛@خوشبختى و بدبختى دو خواهر دوقلو هستند،يا باهم بزرگ مى شوند يا باهم كوچك مى مانند.@
به نظرم،دو باتن فرصت خوبى را براى آشتى دوباره با فلسفه فراهم كرده،پس چرا از آن استفاده نكنيم؟
٤.٥ از ٥ ستاره.
مشاهده لینک اصلی
تسلی بخشی های فلسفه، کتابی بود که با ورق زدن تک تک صفحاتش با خودم میگفتم: @اینو همه باید بخونن!@. زبان کتاب اونقدر روان و درکش چنان راحته که جملات به زیبایی به دل میشینن و از خوندنش بی اندازه لذت خواهید برد.
این کتاب از چند بخش تشکیل شده، دیدگاه فلاسفه مختلف در رابطه با این مباحث از زندگی در هر بخش از کتاب بحث شده و مسلما قرار نیست با تک تک موضوعاتی که مطرح شده موافق باشیم، اما میخونیم و فکر میکنیم به راه حل هایی که برای طی کردن مسیر زندگی ارائه شده، و مقایسه شون میکنیم با راه حل هایی که خودمون سالهاست انتخاب کردیم.
تسلیبخشی در مواجهه با عدم محبوبیت
در رابطه با این تسلیبخشی از سقراط میخونیم، از عدم محبوبیتش و اینکه چطور با این وضعیت کنار اومد. میخونیم که هرگز قرار نبوده محبوب همه و همه ی آدمهای روی کره زمین باشیم، قراره نبوده مورد تایید و محبوبیت تکتک اطرافیانمون قرار بگیریم. سقراط به ما تردید رو یاد میده، تردید به اینکه اگر مردم عام به یه گزاره معتقدند، همچنان احتمال غلط بودنش وجود داره و ما نباید به سادگی نگاهمون رو به سمت نگاه عام تغییر بدیم.
تسلیبخشی در مواجهه با کمپولی
در این بخش یه نمودار وجود داره؛ نموداری که نسبت مقدار پول خرج شده ( محور افقی نمودار) رو با سطح خوشبختی (محور عمودی نمودار) بررسی کرده. نمودار میگه هرچقدر به مقدار پول خرج شده اضافه بشه، سطح خوشبختی هم بالاتر میره. اما این بالا رفتنِ سطح خوشبختی یه جا متوقف میشه و هرچقدر مقدار پول خرج شده بالاتر بره، سطح خوشبختی همچنان در یه خط صاف قرار داره و این به خاطر اینه که خوشبختی و پول قرار نیست همیشه کنار هم باشن.
این بخش از اهمیت دوستی میگه، از حسی که اگر در دل نداشته باشیم عظیمترین ثروتها هم خوشبختمون نمیکنن. و میخونیم که ممکنه دستیابی به خوشبختی دشوار باشه، اما موانعش عمدتا مالی نیستن. درواقع باید از خودمون بپرسیم؛ اگر به فلان چیزی که مشتاقانه میخوامش برسم، این احساس کمبود بالاخره دست از سرم برمیداره؟ یا همیشه و همیشه قراره بیشتر بخوام و هرگز خوشبختی بیشتری احساس نکنم؟
تسلیبخشی در مواجهه با ناکامی
این بخش از اینکه ناکامیها رو بعنوان جزء جداییناپذیر زندگی بپذیریم حرف میزنه. تا از امیدواری ای که بهش عادت کردیم دست برداریم و هرگز ناامید و عصبانی نشیم. تا در ذهنهامون هک کنیم که @هر اتفاقی ممکنه بیفته@ و بعد از رخ دادنش دچار شوک نشیم و با خودمون نگیم @هیچوقت فکر نمیکردم این اتفاق بیفته!@. فصل فوقالعادهای بود و به سادگی و زیبایی از آماده بودن برای بدترین اتفاقهای زندگی گفت. درسته یاد گرفتنش تلخه و سخت، اما گاهی راه دیگهای نداریم شاید. هرچند گاهی اوقات تمام این آمادگی، چیزی از دردی که اون اتفاق همراه خودش خواهد داشت کم نمیکنه.
تسلیبخشی قلب شکسته
در این تسلیبخشی، شوپنهاور میخواد ما رو از انتظاراتی خلاص کنه که باعث ایجاد درد میشن. وقتی در رابطه شکست خوردیم، شاید آرامشبخش باشه که بشنویم خوشبختی هرگز جزئی از برنامه نبوده، هرگز قرار نبوده با اطمینان قدم برداریم و ته دلمون بگیم قراره با این رابطه خوشبخت بشیم. و اگه این کارو کردیم، تمام مدت در اشتباه بودیم. شوپنهاور معتقده این اشتباهه که فکر کنیم @زندگی میکنیم تا خوشبخت باشیم!@. درواقع به عقیده ی شوپنهاور، بهتره همیشه در مسیر ناامیدی از دنیا زندگی کرد تا هرگز در مواجهه با خوشبختیهایی که برخلاف تلاش های ما حاصل نمیشن ناامید نشد.
تسلیبخشی در مواجهه با سختیها
نیچه در این فصل، از سختیها بعنوان جزء جدایی ناپذیر مسیر زندگی اسم میبره. اینکه هرگز بدون گذران درد، لبخند رضایتِ خاطر بابت تموم شدن سختی و زنده شدن دوباره ی حس زندگی حاصل نمیشه. نیچه معتقد بود انتخاب مسیر راحتطلبی و کشیدن دندونی که درد میکنه هرگز راهحلی درستی نبوده و به نظرش با کنار گذاشتن و خار شمردن دردهامون، تنها یک @خودِ@ مصنوعی از خودمون خواهیم ساخت؛ خودی که دیگه شباهتی به ما و خواستههای قلبیمون نداره. نیچه چهجور میخواست که با مشکلاتمون روبرو بشیم؟
او از ما میخواست همچنان به چیزهای موردعلاقه ی خود عشق بورزیم، حتی وقتی آنها را در اختیار نداریم و ممکن باشد که هرگز هم به آنها دست پیدا نکنیم. به عبارت دیگر در برابر وسوسه تحقیر و شرورانه نامیدن خوبیهایی که دستیابی به آنها دشوار است مقاومت کنیم.
و کار ندارم با اینکه اگه سالها در طلب چیزی باشیم که رسیدن بهش دست خودمون نیست، و سالها حسرت نداشتنش رو بخوریم و در فکر نداشته ی عزیزمون باشیم، چقدر ممکنه تحلیل بریم و نگاهمون یک طرفه بشه و سالها در حسرت اون خواسته درد بکشیم.
در آخر باید بگم ورق زدن تسلیبخشیهای فلسفه تا این حد دلچسبه که بعد از تموم کردن هر بخش دلت میخواد کتاب رو ببندی، بلند بشی و با مرور جملاتی که خوندی قدم بزنی، قدم بزنی و سعی کنی لحظاتی رو با اون افکار بگذرونی و ببینی تا چه اندازه بهشون پایبندی؟ تا چه اندازه باید ضمیمه ی کارها، حرفها و ذهنت بشن؟ و حتی تا چه اندازه فکر میکنی باهاشون مخالفی؟
پ.ن: نکاتی که برای هر بخش نوشتم تنها قسمت کوچیکی بود از مطالبی که کتاب بهشون اشاره کرده، و مسلما نتونستم از تمام موضوعات هر بخش بنویسم.
پ.ن۲: امشب که درمانده و در جستجوی یه جواب آرامشبخش این کتاب رو باز کردم، جای خالی یک تسلیبخشی رو عمیقا توی این کتاب حس میکنم؛ تسلیبخشی در مقابل بیرحمی آدمها، در مقابل سنگدلیهاشون و رفتارهایی که چیزی کم از رفتار یه موجود چهارپا ندارن.
تسلیبخشی در مواجهه با ترسیدن از آدمها کجاست؟
مشاهده لینک اصلی